رمان طلایه قسمت 5
فصل13
یک هفته از آن شبی که به عنوان عروس به محل زندگی جدیدم وارد شده بودم گذشته بود.هنوز آنجا برایم جالب بود و تازگی داشت طوری که تمام مدت تو یخانه بودم و هنوز حوصله ام سر نرفته بود. با خانواده ی خودم و اردوان طوری گفتگو میکردم انگار بهترین زن و شوهر تازه ازدواج کرده بودیم و خیالشان راحت شده بود.در این مدت با این که هیچ صدایی از پایین نم آمید،اما اوایل دلشوره داشتم مبادا ناغافل اردوان بالا بیاید ولی حالا دیگر خیالم راحت شده بود که محاله بیاید.
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۳ ، ۲۳:۲۰